با برادر زاده م تولد بازی میکردیم. روی تخته وایت برد یه کیک کشیدیم با پنج تا شمع و دو تا فشفشه و چند تا کادو. بعد شروع کردیم دست زدن و تولد مبارک خوندن. هر بار با رسیدن به " بیا شمعا رو فوت کن" با انگشتش یکی از شعلهها رو پاک میکرد و ما پنج بار این شعر رو خوندیم. بعد فشفشهها آروم آروم پاک شد. بعدم کادوها با آواز " باز شود دیده شود" یکی یکی پاک شدن و جای هر کدوم یه اسباب بازی کشیدم.
روز جهانی میراث فرهنگی<< گفتم ماخو، اسم دیگری نبود پدرت انتخاب کند؟ آدم احساس میکند کسی میخواهد روی صورتت ناخن بکشد. الغیاث گفت خیلی هم قشنگ است. من که دوستش دارم. شکوه اسمهای باستانی را دارد. مثل هوخشتره. گفتم خفه! تو خودت تا مشکل اسم عربی ات را حل نکردهای حق نداری باستان گرا بشوی. گفت اسم من عربی نیست. گفتم عربی است. گفت اسمیکه با فال حافظ گرفته شود نمیتواند عربی باشد، حتی اگر عربی باشد. گفتم خودت میفهمیچه میگویی؟ گفت الغیاث از جور خوبان الغیاث.>>
دانلود فیلم اِو (خانه)زیاد وبلاگ نمیخونم. مثل قبلاها که مرتب پی خاموش کردن این ستارهی نوار بالای صفحه مدیریت وبلاگم بودم نمیخونم. اصلا هیچ کاری را که قبلاها دوست داشتم یا مفید میدونستم زیاد انجام نمیدم. فقط گاهی کتاب میخونم، اونم نه زیاد. انرژی هیچ کاری رو ندارم. یه جورایی رفتم روی حالت پاور سیوینگ تا روزی که به یه منبع انرژی وصل بشم. نشمم برام مهم نیست. گفتن که نداره به قول دکتر، این اکتیو شده م.
دانلود فیلم تئاتر شایعاتمیگفت:
حق تو نیست توی این شرایط باشی. یه حالت این اکتیو به خودت گرفتی ببینی چی برات پیش میاد.
با خنده میگه:
فلانی! دخترک درونت رو از دست دادی.
آدم باید خل باشه که چیزی رو از ته قلب بخواد و براش به حدی که باید تلاش نکنه. آدم باید خل باشه که حسرت روزایی رو بخوره که گذشته. آدم باید خل باشه که توی سی و چند سالگی مثل نوجوونا رویا پردازی کنه. آدم باید خل باشه که نیمه شبها غصهی غصههای کسی رو بخوره که اونو جای ناخن چیده شده ش هم نگرفته. آدم باید خل باشه که احساس نادانی مطلق کنه بعد حالش از هر چه علم و دانشه بهم بخوره بس که بی انتهاست. آدم باید خل باشه که همه خواستگاراش رو بپرونه بعد غصهی زندگی تو خونهی پدری رو بخوره. آدم باید خل باشه که با خودش بگه بهترین کار سال گذشتهام اینه که یه نقشهی جهان خریدم و دیوار اتاقم رو شبیه کلاس درس دبستان کردم و بعد احساس رضایت وجودش رو لبریز کنه. آدم باید خل باشه که خودشو به آرزوی دیرینهی داشتن رژ پالتی نرسونه و پولش رو پس انداز کنه برای ساختن احمقانه ترین ایدهها. آدم باید خل باشه که واسه دلتنگی تایپ کردن با لپ تاپ قدیمیش اشک بریزه. آدم باید خل باشه که این خل وضعیش رو توی وبلاگش بنویسه خجالتم نکشه.
خدایا! به عفو تو امید دارم ...کی فکرش رو میکرد من انقدری به کلاس و تدریس وابسته بشم که دوری ازش افسرده ترم کنه. کلاسایی که جای قرص و دارو رو بگیره و از نو بهم انگیزهی زندگی بده. امروز وقتی کلاس مجازیم هم عقب افتاد بیشتر به این رسیدم که چقدر ازشون انرژی میگیرم. کاشکی زودتر شروع بشه، باز طرح درس بنویسم، کوییز بگیرم ازشون. شب قبل از کلاس تند تند تست بزنم، مبادا نکتهای جا افتاده باشه و به اون خوبی که باید نباشه کلاسم.
شایدم خوب شدم. کسی چه میدونه!بابا میگفت: بچه بودیم خیلی چیزا رو درست یادمون ندادن. مثلا توی کتاب درسی مدرسه مراحل کشت محصول رو میگفتن: کاشت، داشت، برداشت. کاشت و برداشت رو دیده بودیم و میفهمیدیم ولی " داشت" رو درک نمیکردیم. بزرگ شدیم، تجربهی زندگی بهمون یاد داد، مهم ترین مرحله، همون " داشت " بود.
شایدم خوب شدم. کسی چه میدونه!هفتاد و دو تا ستاره هست که باید به وبلاگشون سر بزنم. از اینکه بعضی وبلاگا رو خیلی وقته نخوندم ناراحتم. قولِ قولِ قول که تا آخر هفته دست کم آخرین پستهاتون رو بخونم.
تصمیم برا رونق بیانآره خب رفیق!
آدما تغییر میکنن.
یهو به خودت میای میبینی دیگه هیچ حرف مشترکی بینتون نیست.
تعداد صفحات : 0